1 ای ز آثار گرد موکب تو غصه ها خورده مشک تاتاری
2 رام کردی سپهر سرکش را تا چنان شد که از نگونسازی
3 می بلنگد ز بار من بنگر که چه کاری بود بدین زاری
4 من و فتراک دولتت زین پس تا مرا با سپهر نگذاری
5 ورنه آخر هم او برون نبرد پس ازین لنگیی به رهواری
1 تا غمزه تو تیر جفا بر کمان نهاد خوی تو رسم خیره کشی در جهان نهاد
2 بس جان نازنین که بلا را نشانه شد زان تیرها که غمزه تو بر کمان نهاد
1 پناه و مقصد اهل هنر صفیّ الدّین تویی که همَّت تو سر بر آسمان سوده ست
2 هر آن صفت که ز جیب فنا برآرد سر به عمر دامن جاهت بدان نیالوده ست
1 شرح غم تو لذت شادی به جان دهد شکر لب تو طعم شکر وادهان دهد
2 طاوس جان به جلوه درآید زخرمی گر طوطی لبت به حدیثی زبان دهد