-
لایک
-
ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 ز عشقت روز اول من به شهر اندر ندی کردم به آخر چون در افتادم سر خود را فدی کردم
2 به خاکم چون رسی، شاید زمانی گر فرود آیی که خانی بر سر راهت ز خون دل بنی کردم
3 به خون من علمها را چه سود اکنون به پا کردن؟ چو از خاک سر کویت تن خود را ردی کردم
4 اگر بر جان شیرینم فرستی رحمتی، شاید که اندر راه جان بازی به فرهاد اقتدی کردم
5 ندادی کام در عشقت، بدادم جان خود، لیکن پشیمانی چه سود اکنون؟ من اینبیع و شری کردم
6 طبیبانم خطا کردند و عین درد شد درمان دریغ آن رنجهای من! که چندین احتمی کردم
7 تن خود را فدا کردم به عشق و دل ملازم شد دلم ذوق این زمان یابد که بار تن کسی کردم
8 رقیبان در لیلی چرا کردند قصد من؟ به جرم آنکه چون مجنون گذاری برحمی کردم
9 به قتل من چرا دادند یارانم چنین رخصت؟ درین گیتی نه آخر من بدین کار ابتدی کردم
10 نشاید سرزنش کردن مرا در عاشقی چندین جوانی بود و کار دل، مسلمانان، چه میکردم؟
11 درین درد اوحدی را من ندیدم را تبی دیگر جزین خون جگر چیزی، که هر روزش جری کردم