ز خشم و جنگ تو جان بس ملول از سحاب اصفهانی غزل 43

سحاب اصفهانی

آثار سحاب اصفهانی

سحاب اصفهانی

ز خشم و جنگ تو جان بس ملول و دلتنگ است

1 ز خشم و جنگ تو جان بس ملول و دلتنگ است از آن به بخت بدم دل همیشه در جنگ است

2 ز زنده دل بفریبد به مرده جان بخشد لب ترا گهی ااعجازو گاه نیرنگ است

3 مرا چه فرق که گشتم هلاک در ره عشق؟ به مقصد ار دو سه گام از هزار فرسنگ است

4 ز عیش کنج قناعت چه آگهی دارند؟ شهان که مسکنشان بر فراز اورنگ است

5 صفا به جز می صافی غم زدا ندهد مرا که آئینه ی دل ز غصه در زنگ است

6 بیا و لب به لب جام نه که مطرب را دهان نی به دهان، زلف چنگ در چنگ است

7 چو سنگ خاره در آن دل چرا اثر نکند؟ فغان و ناله ی من گر دل تو از سنگ است

8 ز نقش عارض زیبا نگار من حیران نگار خانه ی ما نی و نقش ارژنگ است

9 صفای لعل اثر باده رنگ گل دارد دو لعل یار که مانند باده گلرنگ است

10 تو نو گل چمن و بیوفا و لیک (سحاب) به گلستان وفا بلبل خوش آهنگ است

عکس نوشته
کامنت
comment