1 ز شراب وصل جانان سر من خمار دارد سر خود گرفته دل هم سر آن دیار دارد
2 چه کند دیگر جهانرا چو رسید جان بجانان چو رسید جان بجانان بجهان چه کار دارد
3 سر من ندارد این سر غم من ندارد این دل که باین سرو باین دل غم کار و بار دارد
4 ببر از سرم نصیحت ببر از برم گرانی نه سرم خرد پذیرد نه دلم قرار دارد
5 سر من پر از جنون و دل من پر است از عشق نه سرم مجال عقل و نه دل اختیار دارد
6 سر پر غرور زاهد بیخیال حور خرسند دل بیقرار عاشق سر زلف یار دارد
7 بر زاهدان نخوانی غزل و قصیدهای فیض که تراست شعر و زاهد همه خشک بار دارد