- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 ز چه کرد با چنین روبر خلق خودنمائی بتم ار نداشت در دل سر دعوی خدائی
2 نتوان نمود منعم ز سجود روی این بت که مزینست دوشش بردای کبریائی
3 در آشنائی دل زده و ز غیر بگسل که بدل نمی پسندد حرکات آشنائی
4 مطلب ز نام حاصل که فشاند بذر صورت که بکشتزار سرش نزد آفت سمائی
5 ز تمام کشت هستی من و حاصل محبت که زند جویش پهلو بسپهر آسیائی
6 دل من بیافت این سر ز سرای میفروشان پس از انکه سالها زد در زهد و پارسائی
7 متنعمان دولت نبرند ره بسلطان که نگشته اند دارا بطریقت گدائی
8 من از آشیانه خود نگشوده بودمی پر که شدم اسیر بازش چو کبوتر هوائی
9 رخ من بیار یک رو دل من بعشق یکتا چه غم ار بپیش زلفش کمرم کند دوتائی
10 سر مرهم ار ندارد ز چه میرباید از کف دل ریش دردمندان بفنون دلربائی
11 من اگر دمی نبینم برخش نمیتوانم همه حیرتم از آنکس که زند دم از جدائی
12 سرم ار رود نپیچم ز وفای رهروان سر که نکرده اند منزل بسرای بیوفائی
13 دل بازمانده از جان نرسد بسر جانان مگر آنکه باز جوید ز طلسم دل رهائی
14 اگرت هواست دیدن رخ دلبر صفا را بگذار از سرایدل هوس منی و مائی