-
لایک
-
ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 ز خودداری نفس میزد تب و تاب چراغ من در آتش تاختم چندانکه شد هموار داغ من
2 سواد عالم اسباب کو صد دشت پردازد تغافل کم فضایی نیست در کنج فراغ من
3 گل جمعیت رنگم پریشان کرد ناکامی مگر گرد سرت گردم که بندد دسته باغ من
4 خیالت در دل هر ذره گم کردهست اجزایم غبار خود شکافد هرکه میخواهد سراغ من
5 اگر صد سال چون یاقوت خورشیدم به سرتابد نگه در سایهٔ مژگان نخواباند چراغ من
6 بهپاس نشئهٔ عجز از تعلق برنمیآیم مباد از چیدن دامن بلند افتد دماغ من
7 به هر بوس و پیامم سرفرود آید چه حرف است این تو تا نگشودهای لب کج نمیگردد ایاغ من
8 چه نیرنگ است بیدل برق دیرستان الفت را که من میسوزم و بوی تو میآید ز داغ من