1 ز بی حقیقتی از هم چنان گریزانند که جز نمک نتواند گرفت یاران را
1 گر به رنگش لاله یی باشد به دامن کوه را چون صدا حیف است گرد سر نگشتن کوه را
2 سیل کوه از جا اگر بنیاد شهری میکند میکند از جای سیل گریه من کوه را
1 سرکرد وصف خوبی رویت، زبان ما بگرفت خوبی تو، سخن از دهان ما
2 گر پادشاهی همه عالم بما دهند غیر از غم تو هیچ نباشد از آن ما
1 بر سر خاک دوستان، پا نه و دیده برگشا رو نفسی بخود فرو، یک نفس از خودی برآ
2 لوح مزار دوستان، پیش نظر نه و، ببین صورت حال خود ازین، آینه بدن نما
شماره موبایل خود را وارد کنید:
کد ارسالشده به