- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 ز خورشید جمالش تا عرق سازد عیان انجم بهگردون میشود در دیدهٔ حیرت نهان انجم
2 سر زلفش ز دستم رفت اشکم ریخت از مژگان که چون شب بگذرد ریزد ز چشم آسمان انجم
3 اسیر حلقهٔ بیتابی شوقکه میباشد که همچون اشک میریزد ز چشم آسمان انجم
4 مگر با نسبت آن گوهر دندان مقابل شد که میگیرد مدام از کهکشان خس در دهان انجم
5 به امیدیکه مهر طلعتشکی جلوه فرماید چو بیدل منتظر هر شب به چشم خونفشان انجم