1 ز دست ترشروی خوردن تبرزد چنان تلخ باشد که گویی تبر زد
2 گرم روی با پشت گردد از آن به که رویی ببینم که پشتم بلرزد
3 گدا طبع اگر در تموز آب حیوان به دستت دهد جور سقا نیرزد
4 کسی را فراغ از چنین خلق دیدن مسلم بود کو قناعت بورزد
1 همه چشمیم تا برون آیی همه گوشیم تا چه فرمایی
2 تو نه آن صورتی که بی رویت متصور شود شکیبایی
1 عزیزی در اقصای تبریز بود که همواره بیدار و شب خیز بود
2 شبی دید جایی که دزدی کمند بپیچید و بر طرف بامی فکند
1 بگذشت و چه گویم که چه بر من بگذشت سیلاب محبتم ز دامن بگذشت
2 دستی به دلم فرو کن ای یار عزیز تا تیر ببینی که ز جوشن بگذشت
1 عشقبازی نه من آخر به جهان آوردم یا گناهیست که اول من مسکین کردم
2 تو که از صورت حال دل ما بیخبری غم دل با تو نگویم که ندانی دردم