- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 ز کمال ناتوانی به لب آمدست جانم به طبیب من که گوید که چه زار و ناتوانم
2 به گمان این فکندم تن ناتوان به کویت که سگ تو بر سر آید به امید استخوانم
3 اگر آنکه زهر باشد چو تو نوشخند بخشی به خدا که خوشتر آید ز حیات جاودانم
4 ز غم تو میگریزم من ازین جهان و ترسم که همان بلای خاطر شود اندر آن جهانم
5 نه قرار مانده وحشی ز غمش مرا نه طاقت اثری نماند از من اگر اینچنین بمانم