1 ز بیدردان علاج درد خود جستن بدان ماند که خار از پا برون آرد کسی با نیش عقربها
اولین نفری باشید که نظر میدهید
این شعر چه حسی در تو زنده کرد؟ برداشتت رو بنویس، تعبیرت رو بگو، یا پرسشی که در ذهنت اومده رو مطرح کن.
1 مژده ای دل که ز ره قافله داد آمد نایب السلطنه با داد خدا داد آمد
2 بحر علم آمد و از گوهر تابان زد موج کوه عزم آمد و با پنجه پولاد آمد
1 خدای عزوجل بر جهانیان بخشود دری ز روضه ی رضوان به روی خلق گشود
2 سفینه ی نوح آسوده شد ز موج خطر تن خلیل رها گشت از آتش نمرود
1 چو شد بردالعجوز از چرخ نازل زمستان دست سردی داشت بر دل
2 نهاد آن دست را بر سینه خاک چو اندر سینه ترکان حمایل
شماره موبایل خود را وارد کنید:
کد ارسالشده به