-
لایک
-
ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 ز بسکهکرد قصور نگاه مژگانی به خود شناسی ما ختم شد خدا دانی
2 شرر گل است خزان و بهار امکانی ندارد آنهمه فرصت که رنگ گردانی
3 ز خود بر آمدگان شوکتی دگر دارند غبار هم به هوا نیست بیسلیمانی
4 به عجز کوش گر از شرم جوهری داری مباد دعوی کاری کنی که نتوانی
5 لباس بر تن آزادگان نمیزیبد بس است جوهر شمشیر موج، عریانی
6 گشاده رویی ارباب دستگاه مخواه فلک به چین مه نو نهفته پیشانی
7 فراغ دارد از اسلام و کفر غرهٔ جاه یکیست سبحه و زنار در سلیمانی
8 سواد مطلع ما نیست آنقدر روشن که انتظار نویسی به چشم قربانی
9 کجاست گرد امیدی که دامنم گیرد چو صبح میدمد از پیکرم خود افشانی
10 ز ابر گریهٔ دیده گر ایمنی میداشت نمیکشید ز مژگان کلاه بارانی
11 چو خون بسملم از دستگاه شوق مپرس بهار کرد طواف من از پریشانی
12 درین هوسکده تا ممکنست بیدل باش مکار آینه تا حیرتی نرویانی