1 ز انبوهی جان و دل و ز کوکبه حسنت آه من مسکین را، ره نیست بسوی تو
2 از جنت و از ماوی، ما را چه نشان پرسی اینک لب و خال و خط وینک خم موی تو
اولین نفری باشید که نظر میدهید
این شعر چه حسی در تو زنده کرد؟ برداشتت رو بنویس، تعبیرت رو بگو، یا پرسشی که در ذهنت اومده رو مطرح کن.
1 رمیده جان سعادت رجوع یافت بقالب بدست بوس قدومش گشاده گرد بقا. لب
2 نهاده گوهر اجرام چرخ در دهن مه ز بهر مژده چو بر زد سراز پس تتقق شب
1 ای بوجود تو زنده پیکر انعام کرده جلال تو شهربند، بر اوهام
2 پشت کرم صدر دین که با نسب تو یافت خجند افتخار بر همه اسلام
1 دوش که این شهسوار کره ابلق از قرپوس غروب گشت معلق
2 شام سیه گر، بزیر دست فرو داد مهره ی اصفر ز طرف رقعه ازرق
شماره موبایل خود را وارد کنید:
کد ارسالشده به