1 ز فیض گریهٔ سرشار افسردن فراموشم به رنگ چشمه آب دیده دارد آتش جوشم
2 جنونی در گره دارم به ذوق سرمه گردیدن سپند بیقرارم ناله خواهدکرد خاموشم
3 حضور بوریای فقر عرض راحتی دارد سزد گر بستر مخمل شود خواب فراموشم
4 نم اشک زمینگیرم، مپرس از سرگذشت من شکست دل ز مژگان تا چکیدن داشت بر دوشم
5 ز تشریف کمال آخر قبای یأس پوشیدم به رنگ چشمهٔ آیینه جوهرکرد خس پوشم
6 محبت پیش ازبن داغ خجالت برنمیدارد ز وصلت چند باشم دور و با خود تاکجا جوشم
7 کمند صید نازم هرقدر از خود برون آیم به رنگ شمع، رنگ رفته میپردازد آغوشم
8 چو تمثال لباسی نیست کز هستی بپوشاند مباد از حیرت آیینه تنگ آید برو دوشم
9 به بیدردی بیابان هوس تا چند طیکردن درای محمل شوقم، کجا شد دل که بخروشم
10 به احوال من بیدل کسی دیگر چه پردازد ز بس بیحاصلم از خاطر خود هم فراموشم
دیدگاهها **