1 ز جمله نعمت دنیا چو تندرستی نیست درست گرددت این چون بپرسی از بیمار
2 به کارت اندر چون نادرستیی بینی چو تن درست بود هیچ دل شکسته مدار
1 دوش رفتم به سر کوی به نظارهٔ دوست شب هزیمت شده دیدم ز دو رخسارهٔ دوست
2 از پی کسب شرف پیش بناگوش و لبش ماه دیدم رهی و زهره سما کارهٔ دوست
1 زان چشم پر از خمار سرمست پر خون دارم دو دیده پیوست
2 اندر عجبم که چشم آن ماه ناخورده شراب چون شود مست
1 ساقیا می ده که جز می نشکند پرهیز را تا زمانی کم کنم این زهد رنگ آمیز را
2 ملکت آل بنی آدم ندارد قیمتی خاک ره باید شمردن دولت پرویز را