- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 ز معمار خرابی بس که همچون گنج معمورم چو مرهم عاقبت گل میکند از زخم ناسورم
2 جز آهنگ محبت نیست در مضراب من دیگر همین «عشاق » میآید به گوش از ساز تنبورم
3 مرا اندیشه هجر و خیال وصل کی باشد؟! به ذوق کوی او نآید به خاطر جنت حورم
4 مرا هرچند صحرای جنون چون لاله مسکن شد ولی از الفت داغ غم او سخت مسرورم
5 نکردم با ادیب عشق جز مشق جنون دیگر اگر آهی کشم در بزم او چون شمع معذورم
6 همین بس نشئه کیفیت خمیازه شوقش به ساغر الفتی دارد نگاه چشم مخمورم
7 ازآن روزی که من در وادی هجرش وطن دارم نباشد صبح عشرت در پس این شام دیجورم
8 ز سلطان غمش نبود به طغرایی مثال من به غیر از سایه بخت سیاه خویش منشورم
9 قلم از بهر تحریرت ز چوب دار میباید که تا بنویسی شرح قصههای خون منصورم
10 هزاران آفرین طغرل به عجز حضرت بیدل ز دشت بیخودی میآیم از وضع ادب دورم