1 ز آن یار جفا جو که وفا دیده که من؟ وز جور و جفایش که نرنجیده که من؟
2 هر گوشه چو من هزار دارد بلبل از باغ وصالش که گلی چیده که من؟
1 سر کویی که هرگز ره ندارد پادشاه آنجا گدای بینوایی را که خواهد داد راه آنجا
2 کشد گر بی گناهان را نمی اندیشد از محشر که داند نیست خوبان را عقابی زین گناه آنجا
1 روشن از شعلهٔ دل عارض جانانهٔ ماست شمع را روشنی از آتش پروانهٔ ماست
2 حاجتی نیست که پرسی ز کسی در همه شهر خانهای را که ندانی تو همین خانهٔ ماست
1 با غیر ز می پر است جامت شادیم به عیش ناتمامت
2 اندیشه ی مرهم ارکند دل گو لذت زخم او حرامت
شماره موبایل خود را وارد کنید:
کد ارسالشده به