1 ز شرم آینه رویی در آتشم که مپرس ز دل ندادن خویی در آتشم که مپرس
2 سپند گریه خویشم در آرزوی کسی چو لاله بر لب جویی در آتشم که مپرس
3 ز تاب سوختنم شعله رنگ می بازد ز خوی عربده جویی در آتشم مپرس
1 بحر عشق است و وفا گوهر پاک است اینجا کشتی چاره گران سینه چاک است اینجا
2 سیر بازار وفا محشر ارباب دل است عالم تفرقه یک دامن پاک است اینجا
1 کسی طی می تواند کرد راه ای بیابان را که پای شوق او از سبزه نشناسد مغیلان را
2 به جایی می رسد پاکیزه گوهر گرچه در اول صدف زندان نماید قطره باران نیسان را
1 فسونی خوانده چشمت شیشهها را که نرگسدان کند اندیشهها را
2 خدایا وحشیان را رام ما کن نخستین این تغافلپیشهها را