1 ز شرم آینه رویی در آتشم که مپرس ز دل ندادن خویی در آتشم که مپرس
2 سپند گریه خویشم در آرزوی کسی چو لاله بر لب جویی در آتشم که مپرس
3 ز تاب سوختنم شعله رنگ می بازد ز خوی عربده جویی در آتشم مپرس
اولین نفری باشید که نظر میدهید
این شعر چه حسی در تو زنده کرد؟ برداشتت رو بنویس، تعبیرت رو بگو، یا پرسشی که در ذهنت اومده رو مطرح کن.
1 روشنگر چشم و دل ما کن شب ما را صیقل نزند تیره دلی مطلب ما را
2 دل شکر تو را از قلم شکوه نویسد باور نکند ساده دلی یا رب ما را
1 بحر عشق است و وفا گوهر پاک است اینجا کشتی چاره گران سینه چاک است اینجا
2 سیر بازار وفا محشر ارباب دل است عالم تفرقه یک دامن پاک است اینجا
1 پری گشته آیینه دار هوا توان دیدن از روی کار هوا
2 چرا مست و مجنون نباشد کسی هوای بهار و بهار هوا
شماره موبایل خود را وارد کنید:
کد ارسالشده به