- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 ز کار بستهٔ ما عقدهٔ حرمان که بگشاید که سازد این کلید و قفل این زندان که بگشاید
2 به گلخن گر روم از رشک گلخن تاب در بندند به روی ناکسی چون من در بستان که بگشاید
3 چنین کز دیدن هر ناپسندم خون بجوش آمد اگر نه سیل خون زور آورد مژگان که بگشاید
4 جگر تا لب گره از غصه و سد عقده در خاطر کجا ظاهر کنم وین عقدهٔ پنهان که بگشاید
5 طلسم دوستی پرخوف و گنج وصل پردشمن عجب گنجیست اما تا طلسم آن که بگشاید
6 مگو وحشی که بگشاید در امید ما آخر خدا بگشایداین در آخر ای نادان که بگشاید