-
لایک
-
ذخیره
- سوالات متداول
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 ز عشق آن رخ خوب تو ای اصول مراد هر آن که توبه کند توبهاش قبول مباد
2 هزار شکر و هزاران سپاس یزدان را که عشق تو به جهان پر و بال بازگشاد
3 در آرزوی صباح جمال تو عمری جهان پیر همیخواند هر سحر اوراد
4 برادری بنمودی شهنشهی کردی چه داد ماند که آن حسن و خوبی تو نداد
5 شنیدهایم که یوسف نخفت شب ده سال برادران را از حق بخواست آن شه زاد
6 که ای خدای اگر عفوشان کنی کردی وگر نه درفکنم صد فغان در این بنیاد
7 مگیر یا رب از ایشان که بس پشیمانند از آن گناه کز ایشان به ناگهان افتاد
8 دو پای یوسف آماس کرد از شبخیز به درد آمد چشمش ز گریه و فریاد
9 غریو در ملکوت و فرشتگان افتاد که بهر لطف بجوشید و بندها بگشاد
10 رسید چارده خلعت که هر چهارده تان پیمبرید و رسولید و سرور عباد
11 چنین بود شب و روز اجتهاد پیران را که خلق را برهانند از عذاب و فساد
12 کنند کار کسی را تمام و برگذرند که جز خدای نداند زهی کریم و جواد
13 چو خضر سوی بحار ایلیاس در خشکی برای گم شدگان میکنند استمداد
14 دهند گنج روان و برند رنج روان دهند خلعت اطلس برون کنند لباد
15 بس است باقی این را بگویمت فردا شب ار چه ماه بود نیست بیظلام و سواد