ز من مپرس که در دست او دلت از سعدی شیرازی غزل 84

سعدی شیرازی

آثار سعدی شیرازی

سعدی شیرازی

ز من مپرس که در دست او دلت چونست

1 ز من مپرس که در دست او دلت چونست ازو بپرس که انگشت‌هاش در خونست

2 وگر حدیث کنم تندرست را چه خبر که اندرون جراحت رسیدگان چونست

3 به حسن طلعت لیلی نگاه می‌نکند فتاده در پی بیچاره‌ای که مجنونست

4 خیال روی کسی در سرست هر کس را مرا خیال کسی کز خیال بیرونست

5 خجسته روز کسی کز درش تو بازآیی خجسته روز کسی کز درش تو بازآیی

6 چنین شمایل موزون و قد خوش که تو راست به ترک عشق تو گفتن نه طبع موزونست

7 اگر کسی به ملامت ز عشق برگردد مرا به هر چه تو گویی ارادت افزونست

8 نه پادشاه منادی زده‌ست می مخورید بیا که چشم و دهان تو مست و میگونست

9 کنار سعدی از آن روز کز تو دور افتاد از آب دیده تو گویی کنار جیحونست

عکس نوشته
کامنت
comment