- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 ز سودای خود ار خطی به کلک شوق بنشانم دو صد مجنون کند مشق جنون اندر دبستانم
2 بگیرد شب پره خورشید را چون آشبان در بر اگر یک شمه از دل تیرگی غم بر افشانم
3 گرفتارم به دام دیلمی خوی ستمکاری رباید دین و دل از مردم و گوید مسلمانم
4 ندانم در چه کارم چیستم؟ کز حسن بیدادش گهی چون گل به خنده، گاه چون بلبل در افغانم
5 اگر هر سو خیال فیلسوفی را کنم پیکی نشانی از دل گمگشته خود از کجا دانم؟
6 به محراب هلال ابرویش رو کن دمی خالد کند شاید ز تیر غمزه خونریز قربانم