- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 ز جا نتوانم از کم نشئگی چالاک برخیزم به هر سو چنگ محکم سازم و چون تاک برخیزم
2 چنان ز آلایش مژگان تر دامن گرانبارم که سست از جا چو نور دیده نمناک برخیزم
3 به صافی مشربان صحبت گزیدم صاف باید شد بسوزم زهد خشک و خرقه تر، پاک برخیزم
4 چو موجم نقش بر آب و چو گردم رخت بر صرصر ز دامن تا گریبان همچو سوسن چاک برخیزم
5 ملال آشیانم کشت، کی باشد بهار آید چو بلبل مست گردم زین خس و خاشاک برخیزم
6 به یکدم باده صاحب همتی دستم نمی گیرد که آتش گردم و از خانه امساک برخیزم
7 درین صحرای پر صر صر چه تمکینست بودم را چو دود از باد بگریزم، چو گرد از خاک برخیزم
8 به سعد و نحس دوران خط تسلیم و رضا دادم که نتوانم چو نقش ثابت از افلاک برخیزم
9 نخورده زخم افتادم ز پا ترسم که نتوانم به خون رنگین پی آرایش فتراک برخیزم
10 شب از میخانه سوی خانقه رفتم غلط کردم سحر می بایدم از نشئه تریاک برخیزم
11 مکن منعم «نظیری » گر ز حکم آسمان نالم ز مظلومی به داد از حاکم بی باک برخیزم