- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 ز بنگاه حاتم یکی پیرمرد طلب ده درم سنگ فانید کرد
2 ز راوی چنان یاد دارم خبر که پیشش فرستاد تنگی شکر
3 زن از خیمه گفت این چه تدبیر بود؟ همان ده درم حاجت پیر بود
4 شنید این سخن نامبردار طی بخندید و گفت ای دلارام حی
5 گر او در خور حاجت خویش خواست جوانمردی آل حاتم کجاست؟
6 چو حاتم به آزادمردی دگر ز دوران گیتی نیامد مگر
7 ابوبکر سعد آن که دست نوال نهد همتش بر دهان سؤال
8 رعیت پناها دلت شاد باد به سعیت مسلمانی آباد باد
9 سرافرازد این خاک فرخنده بوم ز عدلت بر اقلیم یونان و روم
10 چو حاتم، اگر نیستی کام وی نبردی کس اندر جهان نام طی
11 ثنا ماند از آن نامور در کتاب تو را هم ثنا ماند و هم ثواب
12 که حاتم بدان نام و آوازه خواست تو را سعی و جهد از برای خداست
13 تکلف بر مرد درویش نیست وصیت همین یک سخن بیش نیست
14 که چندان که جهدت بود خیر کن ز تو خیر ماند ز سعدی سخن