1 ز سیر قدر بهار و خزان شود پیدا ز خار و گل هنر باغبان شود پیدا
2 کسی که زهر نخورده است شهد نشناسد ز دشمنان مزه دوستان شود پیدا
1 به پیری بازگشتی هست لازم هر جوانی را حساب خار خشکی نیست تیر بی کمانی را
2 گرفتم قاصدی هر جا که دیدم بیزبانی را بغل بی نامه ای نگذاشتم آب روانی را
1 نکرده شکوه بیجا زیارت لب ما اثر ز خود رود از انتعاش یارب ما
2 نه از نزاع وبالی نه از جدل خللی فروغ آینه صاف ماست کوکب ما
1 چمن جلوه کن غبار مرا سبز کن باغ انتظار مرا
2 دل و یادش خدا نگهدارد در طلسم خزان بهار مرا