ز همراهان از جلال الدین محمد مولوی غزل 343

جلال الدین محمد مولوی

آثار جلال الدین محمد مولوی

جلال الدین محمد مولوی

ز همراهان جدایی مصلحت نیست

1 ز همراهان جدایی مصلحت نیست سفر بی‌روشنایی مصلحت نیست

2 چو ملک و پادشاهی دیده باشی پس شاهی گدایی مصلحت نیست

3 شما را بی‌شما می‌خواند آن یار شما را این شمایی مصلحت نیست

4 چو خوان آسمان آمد به دنیا از این پس بی‌نوایی مصلحت نیست

5 در این مطبخ که قربانست جان‌ها چو دونان نان ربایی مصلحت نیست

6 بگو آن حرص و آز راه زن را که مکر و بدنمایی مصلحت نیست

7 چو پا داری برو دستی بجنبان تو را بی‌دست و پایی مصلحت نیست

8 چو پای تو نماند پر دهندت که بی‌پر در هوایی مصلحت نیست

9 چو پر یابی به سوی دام حق پر که از دامش رهایی مصلحت نیست

10 همای قاف قربی ای برادر هما را جز همایی مصلحت نیست

11 جهان جوی و صفا بحر و تو ماهی در این جو آشنایی مصلحت نیست

12 خمش باش و فنای بحر حق شو به هنبازی خدایی مصلحت نیست

عکس نوشته
کامنت
comment