ز استخوان ساخته صنعتگر از اسیر شهرستانی غزل 476

اسیر شهرستانی

آثار اسیر شهرستانی

اسیر شهرستانی

ز استخوان ساخته صنعتگر قدرت درمی

1 ز استخوان ساخته صنعتگر قدرت درمی که وطن در دلش آن گوهر تابان دارد

2 با وجودی که ندید است کس از درج او را مشتری بیحد و جوینده فراوان دارد

3 هرکه دیدش به هوا تا ننماید او را از شعف در دهنش گیرد و پنهان دارد

4 شبچراغی است که شمع همه کس روشن از اوست با گدا رابطه و قرب به شاهان دارد

5 نیستش منتی از تربیت مهر و سحاب زر خورشید توقع نه ز باران دارد

6 خون و شیر است که جوشیده و او گشته عیان نسبتی لیک نه با این و نه با آن دارد

7 نه عقیق است و نه الماس و نه یاقوت و نه لعل آشنایی نه به سیلانی و مرجان دارد

8 نه زمرد نه زبرجد نه خزف نه لؤلؤ نه ز دریا خبر و نه اثر از کان دارد

9 ضعف پیری اگرش مایده روح کند همچو گل خنده رنگین به جوانان دارد

عکس نوشته
کامنت
comment