- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 از مژه گرچشم مستت دست در خنجر زده نیست بد مستی عجب زان مست کان ساغر زده
2 برزده آن آتش طلعت بفردوس نعیم طاق ابروحسنش از خورشید بالاتر زده
3 ابروی او آبروی ماه نو را ریخته شمع از آزرم رویش خویش بر آذر زده
4 خط بطلان زان قد چون نیشکر کلک قدر برالفهای قد سیمین بران یکسر زده
5 ای بت چین تیر مژگانت خطا هرگز نرفت چون خور آسان گرچه در هر لحظه نیرت پرزده
6 مشت خاکی را نباشد دلربائی اینهمه کیست این یارب ز روی گلرخان سر بر زده
7 آنهمه غوغا که در محشر شود نبود عجب شورش از سودای زلفش در سر محشر زده
8 در فلک خرگاه مهر از ماه بالاتر زنند وین هلال ابرویش از مهر و مه برتر زده
9 طوطی گویای اسرارم شکرریزی کند گوئی از نوش لبت منقار در شکر زده