1 از چه دعوی شمعها گردن به بالا میکشند بر هوا حیف است چشمی کز ته پا میکشند
2 شبهه نتوانکرد رفع ازکارگاه عمر و وزید روزگاری شد که از ما نام ما وامیکشند
3 معنی ما بیعبارت لفظ ما بیامتیاز بوی گل نقشی ز ما پنهان و پیدا میکشند
4 میپرستان از خمار آگاه باید زیستن انتقام عشرت امروز ، فردا میکشند
5 رحم بر قارونسرشتان کن که از افسون حرص این خران زیر زمین هم بار دنیا میکشند
6 چون تعلقرفت دیگر ذوق آزادی کجاست خار پا با شوخی رفتار یکجا میکشند
7 قانعان ساحل بیدستپاییهای عجز دام ماهی گر کشند از آب دربا میکشند
8 بس که وقف مشرب اهل قناعت سرخوشیست گر همه خمیازهٔ باشد جام صهبا میکشند
9 خواهد آخر بینفسگشتن به عریانیکشید مدتی شد رشته از پیراهن ما میکشند
10 گوش مستان آشنای حرف و صوت غیر نیست کوه گر نالد همان قلقل ز مینا میکشند
11 تشنهٔ وصلم به آن حسرت که نقاشان صنع گر کشند از پرده تصویرم زبانها می کشند
12 ما عبث بیدل به قید بام و در افسردهایم خانمانها نیز رخت خود به صحرا میکشند
دیدگاهها **