-
لایک
-
ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 از حسرت شمع رخت، افتاده در طرف چمن یکجا صبا، یکجا خزان، یکجا گل و یکجا سمن
2 برقع ز عارض برفکن تا عالمی شیدا شود فوجی ز رو، بعضی ز مو، خلقی ز لب، من از دهن
3 چون در تکلّم میشوی از حسرتت گم میکند سوسن زبان، قمری فغان، بلبل نوا، طوطی سخن
4 اندر خرامشهای تو از طرف بستان میفتد سرو از قد و آب از روش، رنگ از گل و حالت ز من
5 ببرید خیاط ازل دو جامه بر اندام ما بهر تو گلگون قبا، وز بهر من خونین کفن
6 هر گه که بنشینی ز پا، برگرد سر میگرددت شمع از زمین، ماه از زمان، عقل از سر و روح از بدن
7 از وصف آن خورشید رو، پرسد صبوحی گفتمش: رخساره مه، زلفان سیه، چشمان غزال، ابرو ختن