- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 از چاه غبغبش به درآورده ماه را بر ماه، عقرب سیهش بسته راه را
2 عابد که بیندش به درآید ز خانقاه سلطان که یابدش بگذارد سپاه را
3 گر روز حشر پرده ز رویش برافکنند ایزد به روی بنده نیارد گناه را
4 آن کج کله چو بر صف عشاق بگذرد شاهان ز سر نهند هوای کلاه را
5 از هیبت تجلی دیدار سوختیم برق آورد بشارت باران گیاه را
6 عاجز شدست دیده ز ادراک حسن او در حوصله جمال نگنجد نگاه را
7 باری چو در بغل همه خرمن نمی رود بیچاره در کنار کشد برگ کاه را
8 امید هست کز سر آن بام بگذارد پا در میان کوی گشودیم آه را
9 خاکش به فرق کن که به جانان نمی رسد عاشق گر التفات کند مال و جاه را
10 گر این عطش به خلد «نظیری » ز جان رود جویم ز سلسبیل به آتش پناه را