- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 از پیچ و تاب فکر تنم صد شکن گرفت آسان نمی توان سر زلف سخن گرفت
2 بر تشنگان عقیق لبت را حلال کرد خطت که آمد و سر چاه ذقن گرفت
3 بر عارض تو چهره شدن حد شمع نیست گریان ز بزم رفت و سر خویشتن گرفت
4 بر روی آب رخصت سجاده گستری اول نداشت موج، ز مژگان من گرفت
5 معشوق خردسال بود سازگارتر سروی که قد کشیده دلش از چمن گرفت
6 دارم تبی چنانکه سرانگشت را طبیب برداشت تا زدست من اندر دهن گرفت
7 بر حرف من کلیم نگفتی گرفت نیست این چیست کاتش از نفست در سخن گرفت