1 از کف ترکی چو ماه باده خور و باده خواه چشمهٔ لب بی گیاه گوشهٔ خور بی حجاب
2 جان بستاند ز دل جزع وی اندر جفا دل برباید ز جان لعل وی اندر عتاب
1 خاتون زمان بدست شبگیر برداشت ز چهره پرده قیر
2 شب کحل شد و چو مردم کهل آمیخت سواد قیر با شیر
1 بهار چون خط بطلان کشید بر منشور صبا کلید بساتین نهاد پیش دبور
2 چو دود ابر بمغز فلک برآمد، شد بچشم انجم، چرخ کبود صورت گور
1 تا منت توست هم نشینم از ناز نمی کشد زمینم
2 خلخال هلال نعل سازم چون داغ تو می سزد سرینم