1 از هجوم کلفت دل ناله بیآهنگ ماند بوی این گل از ضعیفی در طلسم رنگ ماند
2 سوختیم و مشت خاشاکی ز ما روشن نشد شعلهٔ ما چون نفس در دام این نیرنگ ماند
3 از حیا موجی نزد هر چند دل از هم گداخت آب شد آیینه اما حیرتش در چنگ ماند
4 سنگ راه هیچکس تحصیل جمعیت مباد قطرهٔ بیتاب ما گوهر شد و دلتنگ ماند
5 در خرابات هوس تا دور جام ما رسید بیدماغی از شراب و نکبتی از بنگ ماند
6 عجز طاقت در طلب ما را دلیل عذر نیست منزلیکوتا نباید سر به پای لنگ ماند
7 منت سیقل مکش، دردسر اوهام چند عکس معدوم است اگر آیینه ات در زنگ ماند
8 آخر از سعی ضعیفی پیکر فرسودهام همچو اخگر زیر دیوار شکست رنگ ماند
9 نیست تکلیف تپیدنهای هستی در عدم آرمیدن مفت آن سازیکه بیآهنگ ماند
10 نام را نقش نگینها بال پرواز رساست ما ز خود رفتیم اگر پای طلب در سنگ ماند
11 یکقدم ناکرده بیدل قطع راه آرزو منزل آسودگی ازما به صد فرسنگ ماند