-
لایک
-
ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
از صحبت یاران دمشقم ملالتی پدید آمده بود. سر در بیابان قدس نهادم و با حیوانات انس گرفتم. ,
تا وقتی که اسیر فرنگ شدم و در خندق طرابلس با جهودانم به کار گل بداشتند. ,
یکی از رؤسای حلب که سابقهای میان ما بود گذر کرد و بشناخت و گفت: ای فلان! این چه حالت است؟! ,
گفتم: چه گویم: ,
5 همیگریختم از مردمان به کوه و به دشت که از خدای نبودم به آدمی پرداخت
6 قیاس کن که چه حالم بود در این ساعت که در طویله نامردمم بباید ساخت
7 پای در زنجیر پیش دوستان به که با بیگانگان در بوستان
بر حالت من رحمت آورد و به ده دینار از قیدم خلاص کرد و با خود به حلب برد و دختری که داشت به نکاح من در آورد به کابین صد دینار. ,
مدتی بر آمد، بدخوی ستیزه روی نافرمان بود. زبان درازی کردن گرفت و عیش مرا منغّص داشتن. ,
10 زن بد در سرای مرد نکو هم در این عالم است دوزخ او
11 زینهار از قرین بد زنهار وَ قِنا رَبَنا عذابَ النّار
باری زبان تعنّت دراز کرده همیگفت: تو آن نیستی که پدر من تو را از فرنگ باز خرید؟ ,
گفتم: بلی! من آنم که به ده دینار از قید فرنگم باز خرید و به صد دینار به دست تو گرفتار کرد. ,
14 شنیدم گوسپندی را بزرگی رهانید از دهان و دست گرگی
15 شبانگه کارد در حلقش بمالید روان گوسپند از وی بنالید
16 که از چنگال گرگم در ربودی چو دیدم عاقبت خود گرگ بودی