1 از شرم گناه شاید از خون گریم از ابر بهار بر خود افزون گریم
2 اشگی باید که نامهام شسته شود چون عمر وفا نمیکند چون گریم
1 بررهگذر نفحهٔ یار است دل ما خرّم تر از ایام بهار است دل ما
2 از غیب رسد قافلهٔ تازه بتازه آن قافله را راهگذار است دل ما
1 تجلی چون کند دلبر کنم شکران تجلی را تسلی چون دهد ازخود نخواهم آن تسلی را
2 بسوزد در تجلی و نسازد با تسلی دل ببخشدگر تسلی جان دهم آن جان تجلی را
1 صحرا وباغ و خانه ندانم کجا خوش است هرجا خیال روی تو باشد مرا خوش است
2 در دوزخ ار خیال توام همنشین بود یاد بهشت می نکنم بس که جا خوشست