1 از جوش شباب، پر دلت بی غم شد زین جوشن مرو ز سر، که باید کم شد
2 ناخورده بری ز عمر، باید شد پیر ننشسته هنوز راست، باید خم شد
اولین نفری باشید که نظر میدهید
این شعر چه حسی در تو زنده کرد؟ برداشتت رو بنویس، تعبیرت رو بگو، یا پرسشی که در ذهنت اومده رو مطرح کن.
1 گر کنم تحریر احوال دل ناشاد را همچو نی در هم بسوزد خامه فولاد را
2 غیر غمخواری بدشمن ناید از آزادگان شانه گردد، اره گر بر نهی شمشاد را
1 به پیری، از چه رو می افگنی کار جوانی را چه میدانی که سلخی هست، ماه زندگانی را
2 کسی کز بار پیری حلقه شد قد چو شمشادش سراپا چشم گردیده است و، میجوید جوانی را
1 دوست می سازد تواضع دشمن دیرینه را خاکساری میکند جاروب گرد کینه را
2 نشکنی تا خویش را، از دوست کی یابی نشان؟ هست پیچیدن کلید قفل این گنجینه را
شماره موبایل خود را وارد کنید:
کد ارسالشده به