از پاک بینشی دل اهل نظر از اسیر شهرستانی غزل 398

اسیر شهرستانی

آثار اسیر شهرستانی

اسیر شهرستانی

از پاک بینشی دل اهل نظر شکفت

1 از پاک بینشی دل اهل نظر شکفت این غنچه از طراوت آب گهر شکفت

2 آیینه خواب بود که دل از خیال تو یک پیرهن ز صبح دوم بیشتر شکفت

3 پیش از خیال جلوه او دل به خون تپید زان پیشتر که باغ بر آرد ثمر شکفت

4 شمشیر آبدار شد و لعل شاهوار در سنگ خاره گل ز چمن شوخ تر شکفت

5 در شیشه باده بود و در آیینه عکس تو کی در ریاض فیض گلی بر ثمر شکفت

6 سیر بهار گلشن بی رنگ شوخ تر هر ساغری که خورد به رنگ دگر شکفت

7 از سایه گرد سرو تو آیینه خانه طرح باغ آن هوا گرفت که دیوار و در شکفت

8 سازد هوای شوق جنون غنچه مرا چندان دلم تپید که در زیر پر شکفت

9 دارد هوای ابر جنون گوشه قفس آمد بهار اسیر و گل بال و پر شکفت

عکس نوشته
کامنت
comment