1 از بخل کسی که میکند وعده دروغ بگریز ازو که آب دارد در دوغ
2 آن صبح که خلق کاذبش میخوانند هرگز نرسد ازو به ایمان فروغ
1 بر سر کرشمه از دل خبری فرست ما را به بهای جان از آن لب شکری فرست ما را
2 به غلامی تو ما را به جهان خبر برآمد گرهی ز زلف کم کن، کمری فرست ما را
1 دل را ز دم تو دام روزی است وز صاف تو درد خام روزی است
2 از ساقی مجلس تو ما را از دور خیال جام روزی است
1 هر که در عاشقی قدم نزده است بر دل از خون دیده نم نزده است
2 او چه داند که چیست حالت عشق که بر او عشق، تیر غم نزده است