- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 از بس که ریخت جرعه بر خاک ما ز بالا هر ذره خاک ما را آورد در علالا
2 سینه شکاف گشته دل عشق باف گشته چون شیشه صاف گشته از جام حق تعالی
3 اشکوفهها شکفته وز چشم بد نهفته غیرت مرا بگفته می خور دهان میالا
4 ای جان چو رو نمودی جان و دلم ربودی چون مشتری تو بودی قیمت گرفت کالا
5 ابرت نبات بارد جورت حیات آرد درد تو خوش گوارد تو درد را مپالا
6 ای عشق با توستم وز باده تو مستم وز تو بلند و پستم وقت دنا تدلی
7 ماهت چگونه خوانم مه رنج دق دارد سروت اگر بخوانم آن راستست الا
8 سرو احتراق دارد مه هم محاق دارد جز اصل اصل جانها اصلی ندارد اصلا
9 خورشید را کسوفی مه را بود خسوفی گر تو خلیل وقتی این هر دو را بگو لا
10 گویند جمله یاران باطل شدند و مردند باطل نگردد آن کو بر حق کند تولا
11 این خندههای خلقان برقیست دم بریده جز خندهای که باشد در جان ز رب اعلا
12 آب حیات حقست وان کو گریخت در حق هم روح شد غلامش هم روح قدس لالا