از ماه رخی نوش لبی شوخ بلایی از سنایی غزنوی غزل 389

سنایی غزنوی

آثار سنایی غزنوی

سنایی غزنوی

از ماه رخی نوش لبی شوخ بلایی

1 از ماه رخی نوش لبی شوخ بلایی هر روز همی بینم رنجی و عنایی

2 شکرست مر آنرا که نباشد سر و کارش با پاک‌بری عشوه‌دهی شوخ دغایی

3 گویی که ندارد به جهان پیشهٔ دیگر جز آنکه کند با من بیچاره جفایی

4 تا چند کند جور و جفا با من عاشق ناکرده به جای من یکروز وفایی

5 تا چند کشم جورش من بنده به دعوی یعنی که همی آیم من نیز ز جایی

6 دانم که خلل ناید در حشمت او را گر عاشق او باشد بیچاره گدایی

7 گر جامه کنم پاره و گر بذل کنم دل گوید که مرا هست درین هر دو ریایی

8 خورشید رخست او و سنایی را زان چه چون نیست نصیب او هر روز ضیایی

عکس نوشته
کامنت
comment