از آن ساعت که روی از ابراهیم شاهدی دده غزل 99

ابراهیم شاهدی دده

آثار ابراهیم شاهدی دده

ابراهیم شاهدی دده

از آن ساعت که روی آن بت پیمان شکن دیدم

1 از آن ساعت که روی آن بت پیمان شکن دیدم نبیند هیچ کس از درد و داغش آنچه من دیدم

2 ز لعلش خاتم پرسم بگفتا جان بدل باید بدادم جان و لعلش را به کام خویشتن دیدم

3 ز برگ یاسمن گفتم شود پیراهن او را ولی از برگ گل نازک تر آن مه را بدن دیدم

4 نماندم صبر در هجران و آتش شعله زد در دل در آن جز چاره کار خود اندر سوختن دیدم

5 زدرد عشق او گر شاهدی را چهره چون زر شد بحمدالله که این زردی بر آن سیم تن دیدم

عکس نوشته
کامنت
comment