- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 از آن ساعت که روی آن بت پیمان شکن دیدم نبیند هیچ کس از درد و داغش آنچه من دیدم
2 ز لعلش خاتم پرسم بگفتا جان بدل باید بدادم جان و لعلش را به کام خویشتن دیدم
3 ز برگ یاسمن گفتم شود پیراهن او را ولی از برگ گل نازک تر آن مه را بدن دیدم
4 نماندم صبر در هجران و آتش شعله زد در دل در آن جز چاره کار خود اندر سوختن دیدم
5 زدرد عشق او گر شاهدی را چهره چون زر شد بحمدالله که این زردی بر آن سیم تن دیدم