- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 از سر کوی تو دردا که من دلنگران بایدم رخت سفر بست بکام دگران
2 بس فرو مانده ام ای خضر خدا را مددی کاروان رفته و وامانده ام از همسفران
3 خود گرفتم که میسر شودم دولت وصل چه توان کرد بمحرومی حسرت نگران
4 در دیاری که ملک خود ستم آغاز کند دادخواهان بکه نالند زبیدادگران
5 بلبل و گل نه اگر جرعه کش یک جامند آن چرا نعره زنان آید و این جامه دران