1 از بس غر و غر زن که به بلخند ادیبانش می باز ندانند مذکر ز مونث
2 بلخی که کند از گه خردی پسران را برکان دهی و دف زنی و ذلت لت حث
3 زان قبه لقب گشت مر او را که نیابی در قبه به جز مسخره و رند و مخنث
1 گر شبی عشق تو بر تخت دلم شاهی کند صدهزاران ماه آن شب خدمت ماهی کند
2 باد لطفت گر به دارالملک انسان بروزد هر یکی را بر مثال یوسف چاهی کند
1 چند رنجانی نگارا این دل مشتاق را یا سلامت خود مسلم نیست مر عشاق را
2 هر کرا با عشق خوبان اتفاق آمد پدید مشتری گردد همیشه محنت مخراق را
1 تا لب تو آنچه بهتر آن برد کس ندانم کز لب تو جان برد
2 دل خرد لعل تو و ارزان خرد جان برد جزع تو و آسان برد
شماره موبایل خود را وارد کنید:
کد ارسالشده به