1 از بس غر و غر زن که به بلخند ادیبانش می باز ندانند مذکر ز مونث
2 بلخی که کند از گه خردی پسران را برکان دهی و دف زنی و ذلت لت حث
3 زان قبه لقب گشت مر او را که نیابی در قبه به جز مسخره و رند و مخنث
اولین نفری باشید که نظر میدهید
این شعر چه حسی در تو زنده کرد؟ برداشتت رو بنویس، تعبیرت رو بگو، یا پرسشی که در ذهنت اومده رو مطرح کن.
1 بندهٔ یک دل منم بند قبای ترا چاکر یکتا منم زلف دو تای ترا
2 خاک مرا تا به باد بر ندهد روزگار من ننشانم ز جان باد هوای ترا
1 هر که در عاشقی تمام بود پخته خوانش اگر چه خام بود
2 آنکه او شاد گردد از غم عشق خاص دانش اگر چه عام بود
1 باز بر عاشق فروش آن سوسن آزاد را باز بر خورشید پوش آن جوشن شمشاد را
2 باز چون شاگرد مومن در پس تخته نشان آن نکو دیدار شوخ کافر استاد را
شماره موبایل خود را وارد کنید:
کد ارسالشده به