-
لایک
-
ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 از حسن خورشید ازل عالم چنین زیباستی وز نور شمع لم یزل این دیدها بیناستی
2 مرغ دل ما بلبلی در گلشن این خاکبان از مستی ما غلغلی در گنبد مینا ستی
3 از سوزش ما شورشی افتاد در جان ملک فریاد لاعلم لنا در عالم بالاستی
4 از بادهٔ روز الست گشتند جانها جمله مست لیک از خمار آن شراب در سینها غمهاستی
5 از جام عشق کبریا سیراب کی گردیم ما زین باده جان عاشقان دایم در استسقاستی
6 ساقی بجامی تازه کن مغز دماغ پختگان کاین زهد خام خشک مغز در آتش سوداستی
7 از گلشن قدس لقا بوی گلی آمد بما زان بودی از سر تا بپا هر ذره مان بویاستی
8 طاغوت را کافر شدیم لاهوت را مؤمن شدیم چنگال استمساک ما در عروهٔ و ثقاستی
9 عهدی که با او بستهایم روز ازل نشکستهایم آن عهد و آن پیمان ما برجاستی برجاستی
10 گشتیم محو آن جمال دستک زنان در وجد و حال از لیت قومی یعلمون در جان ما غوغا ستی
11 مقراض لا تذکیر فیض بیخ دو عالم را ببر چون حاصل این هر دو کون در مخزن الاستی