-
لایک
-
ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 از آن چشمی که میداند زبان بیزبانی را نکویان یاد میگیرند طرز نکتهدانی را
2 به نزد آنکه باشد تنگدل از دست کوتاهی درازی عیب میباشد قبای زندگانی را
3 نمیخواهی که زخمت را به مرهم احتیاج افتد سپر از سینه کن تیر جفای آسمانی را
4 کنون کز رعشه پیری به جامم می نمیماند چه حاصل گر دهد دوران شراب کامرانی را
5 به سان سایه گر از ناتوانیها زمینگیرم ز همراهان نیم واپس بنازم سختجانی را
6 ز رویش دیده محرومست و گوش از مژده وصلش که دوران بسته بر دل شاهراه شادمانی را
7 دلم سیمای جنگ از چهره صلح تو مییابد به آن چشمی که بیند در تغافل همزبانی را
8 بود روزی که می در پرده شب جلوهگر ماند به ظلمت گر نشان دادند آب زندگانی را
9 کلیم الفت به خار این چمن بهتر بود از گل که دامنگیریش دارد نشان مهربانی را