1 از غبار فکر باطل، پاک باید داشت دل تا بداند دیو، کاین آئینه جای گرد نیست
2 مرد پندارند پروین را، چه برخی ز اهل فضل این معما گفته نیکوتر، که پروین مرد نیست
1 نارونی بود به هندوستان زاغچهای داشت در آن آشیان
2 خاطرش از بندگی آزاد بود جایگهش ایمن و آباد بود
1 بی روی دوست، دوش شب ما سحر نداشت سوز و گداز شمع و من و دل اثر نداشت
2 مهر بلند، چهره ز خاور نمینمود ماه از حصار چرخ، سر باختر نداشت
1 یکی پرسید از سقراط کز مردن چه خواندستی بگفت ای بیخبر، مرگ از چه نامی زندگانی را
2 اگر زین خاکدان پست روزی بر پری بینی که گردونها و گیتیهاست ملک آن جهانی را
شماره موبایل خود را وارد کنید:
کد ارسالشده به