1 از مرگ رافع بن علا، آن جهان جود از رفعت و علا بجهان در اثر نماند
2 نه شخص او برفت، که شخص کرم برفت نه ذات او ماند، که ذا هنر نماند
1 ایا ز غایت خوبی چو یوسف یعقوب سپاه عشق تو شد غالب و دلم مغلوب
2 تویی بمصر نکویی امیر چون یوسف منم بخانهٔ احزان اسیر چون یعقوب
1 ای سهی سرو رهی و قد خرامان ترا سجده برده مه گردون رخ رخشان ترا
2 بندگی کرده عقیق یمن و در عدن شب و روز از بن دندان لب و دندان ترا
1 شها ، قدر تو از فلک برترست ستاره جناب ترا چاکرست
2 تویی شاه عالم، و لیکن بعلم نهاد تو خود عالمی دیگرست