1 از ظلمت چون گرفته ما هم ز غمت چون آتش و خون شد اشک و آهم ز غمت
2 از بس که شب و روز بکاهم ز غمت از زردی رخ چو برگ کاهم ز غمت
1 تا گل لعل روی بنمودست بلبل از خرمی نیاسودست
2 دیرگاهست تا چو من بلبل عاشق بوستان و گل بودست
1 تا لب تو آنچه بهتر آن برد کس ندانم کز لب تو جان برد
2 دل خرد لعل تو و ارزان خرد جان برد جزع تو و آسان برد