1 از ظلمت چون گرفته ما هم ز غمت چون آتش و خون شد اشک و آهم ز غمت
2 از بس که شب و روز بکاهم ز غمت از زردی رخ چو برگ کاهم ز غمت
1 ای مستان خیزید که هنگام صبوحست هر دم که درین حال زنی دام فتوحست
2 آراست همه صومعه مریم که دم صبح صاحبت خبر گلشن و نزهتگه روحست
1 نخواهم من طریق و راه طامات مرا می باید و مسکن خرابات
2 گهی با می گسارم انده خویش گهی با جام باشم در مناجات
1 عاشق و یار یار باید بود در همه کار یار باید بود
2 گر همه راحت و طرب طلبی رنج بردار یار باید بود