1 از ظلمت چون گرفته ما هم ز غمت چون آتش و خون شد اشک و آهم ز غمت
2 از بس که شب و روز بکاهم ز غمت از زردی رخ چو برگ کاهم ز غمت
اولین نفری باشید که نظر میدهید ✨
1 جام می پر کن که بی جام میم انجام نیست تا به کام او شوم این کار جز ناکام نیست
2 ساقیا ساغر دمادم کن مگر مستی کنم زان که در هجر دلارامم مرا آرام نیست
1 دلم با عشق آن بت کار دارد که او با عاشقان پیکار دارد
2 به دست عشقبازی در فتادم که او عاشق چو من بسیار دارد
1 سوال کرد دل من که دوست با تو چه کرد چرات بینم با اشک سرخ و با رخ زرد
2 دراز قصه نگویم حدیث جمله کنم هر آنچه گفت نکرد و هر آنچه کشت نخورد
شماره موبایل خود را وارد کنید:
کد ارسالشده به
دیدگاهها **