- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 از کمان خانه چو خوبان سحری بگشایند خون بس دل که به هر رهگذری بگشایند
2 خط و خال تو چو از عشق دری بگشایند ای بسا فتنه که بر هر گذر ی بگشایند
3 ره خوبان همگی بر گل و بر لاله شود بس که خون دمبدم از هر جگری بگشایند
4 سر به پیش افکند از شرم و نهد دیده به خواب گر سوی نرگس رعنا نظری بگشایند
5 چشم محبوس مرا طاق به دیدار کجاست مگر اندر دل پر درد دری بگشایند
6 خیره سازند نظر را به شعاع خورشید که ز رخ پرده بری دیده دری بگشایند
7 شاهدی کن سر خود خاک ره و فارغ شو ور نه هر لحظه تو ر ا درد سری بگشایند