از کمان خانه چو خوبان از ابراهیم شاهدی دده غزل 41

ابراهیم شاهدی دده

آثار ابراهیم شاهدی دده

ابراهیم شاهدی دده

از کمان خانه چو خوبان سحری بگشایند

1 از کمان خانه چو خوبان سحری بگشایند خون بس دل که به هر رهگذری بگشایند

2 خط و خال تو چو از عشق دری بگشایند ای بسا فتنه که بر هر گذر ی بگشایند

3 ره خوبان همگی بر گل و بر لاله شود بس که خون دمبدم از هر جگری بگشایند

4 سر به پیش افکند از شرم و نهد دیده به خواب گر سوی نرگس رعنا نظری بگشایند

5 چشم محبوس مرا طاق به دیدار کجاست مگر اندر دل پر درد دری بگشایند

6 خیره سازند نظر را به شعاع خورشید که ز رخ پرده بری دیده دری بگشایند

7 شاهدی کن سر خود خاک ره و فارغ شو ور نه هر لحظه تو ر ا درد سری بگشایند

عکس نوشته
کامنت
comment